Monday 21 April 2014

از سری سوال های کودکی

......دست را می گفتم. که دراز نشد سمت لپ تاپ چون شاید بر خلاف من یادش بوده که تو نیستی. شاید فکری جدا از من دارد. وقتی بچه بودم فکر می کردم کاش دستم مغز جدایی داشت. بعد می توانست بدون اینکه من بفهمم بزند به نوک موهایم و در برود و من اطمینان حاصل کنم که موهایم حس ندارند. کاری که با فرض اشتراک مغز من و مغز دستم غیر ممکن بود. از کسی هم نمی خواستم کمک بگیرم چون به کسی اعتماد نداشتم - این یکی خودش داستان دیگری است!!! ولی مو بی شک حس ندارد. تنها مرده هایی که هی قد می کشند موها - و ناخن ها- هستند. با عزم راسخ در مردن خود پیش می روند. عجب شجاعتی. عجب حماقتی. بعضی هاشان دو تا دو تا در می آیند. بعضی هاشان یکی یکی. این را از روی موهای دست به وضوح می شود دید. این رویش دو گانه شان در همان بچگی کذایی این سوال را مطرح می کرد که آیا این ها نر و ماده هستند؟ اگر این طور است پس آنها که یکی هستند چطور در می آیند. نکند آنها تک سلولی اند!!!! پس تا اینجا سوال هایم شده بودند دو تا. آیا مو حس دارد؟ مو نر است یا ماده؟ یا نکند موی نرها ماده است و موی ماده ها نر. این شک از روی ظاهر مو نبود - که اگر این طور بود باید عکس این را از خودم می پرسیدم. بلکه فکر می کردم که خوب خود انسان مورد نظر وقتی نر - و سلول هایش هم نر هستند باید موهایش ماده باشند که با سلول های ماده سنتزی کنند و مو در بیاید. ولی دست ها را می گفتم. دست ها جدا جدا در می آیند. پس تکلیف آنها چیست؟ دست ها نرند یا ماده؟......

Sunday 26 January 2014

قورباغه را اگر هرروز هم قورت بدهی قورباغه است و هرگز تبدیل به چلو کباب نمی شود!!!